از تمامِ دل ،
روزی برایت تنها یک خاطره میماند و
نگاهی تار به اندامِ دریایی
که غرق شدنت را به هیچ عهدهای نمیگیرد
از دستانت ،
روزی لرزشی میماند
شبیه احساسِ پدر به وقتِ دورشدنت ،
یا شبیه سرطان
وقتی عزیزت را به درد میبَرد
از راههای رفته بر جادههای امروز ،
تنها گذشتهای میماند
که هیچ پلی به سویش راه نمیشود ،
گذشتهای که تمام حالت را خراب میکند .
یک احساسِ آبی ،
یک تکه قلب بر نشانِ سینهای که دیگر سرخ نمیشود
نمیدانم ،
از ارتفاعِ کدام احساس روزی پرت شدهام ،
من هنوز پرتاب میشوم ،
سایهای بر زمینِ زندگی شدهام
آرزوی پا بر زمین رسیدنم ،
بسیار احساس میشود
تیری از کمانِ عشق
به حالِ من رها شده است ،
حالی که انگار با هر قدم
هزار مینِ خفته ،
در من بیدار میشود
بوی قیرِ داغ ،
تمام دریای عشق را سوزانده است ،
ماندهام این موج که هنوز میکوبد
از کدام سوی قلب آمده است ،
که آبیِ فریادش ،
تمام نمیشود
برچسب : نویسنده : avazeashegh بازدید : 81